شعر اسیر چت
شدم با چت اسير و مبتلايش / شبا پيغام مي دادم از برايش
به من مي گفت هيجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقي صد داد و بيداد
بگفت هاله ز موهاي کمندش / کمـــان ِابــروان ، قــد بلنــدش
بگفت چشمان من خيلي فريباست / ز صورت هم نگو البته زيباست
نديده عاشق زارش شدم من / اسيرش گشته بيمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت مي نمودم / به او من کم کم عادت مي نمودم
در او ديدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و اميد فردام